بارانی

نوشته شده در دو شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:46 توسط فرهاد|


اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود 
عشق ورزیدیم.

دومین روز بارانی چطور؟
پیش‌بینی‌اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی می‌کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد

و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین‌های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

فردا دیگر برای قدم زدن نمی‌آیم.
تنها برو!

دکتر علی شریعتی

نوشته شده در دو شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت 19:13 توسط فرهاد|

از عاشقت بودن راضی ام

 ولی درد میکشم حتی وقتی کنارم باشی

 من از تمام مردمان شهر چشم میخواهم برای دیدنت ولی

 فقط برای دیدنت دوچشم دارم و سیاه ! کم تو را میبینم

از عاشقت بودن راضی ام

 اما ....

 تمام واژه های را میخواهم تا جنون دوست داشتنم را نشانه شوم برای تو!

 از عاشقت بودن راضی ام

 ولی .....!!!!

نوشته شده در دو شنبه 22 شهريور 1390برچسب:,ساعت 10:3 توسط فرهاد|


آخرين مطالب
» مایلی جون
» خیالهای بارانی
» باران

Design By : RoozGozar.com